جدول جو
جدول جو

معنی حسن ملک - جستجوی لغت در جدول جو

حسن ملک
(حَ سَ مَ لِ)
ده کوچکی است از دهستان رستاق خمین شهرستان محلات، 16هزارگزی خمین. دارای 60 نفر جمعیت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حسن طلب
تصویر حسن طلب
در ادبیات در فن بدیع طلب کردن چیزی از کسی با زبان شیرین و کلمات دلنشین که در مخاطب اثر کند و صورت الحاح و گدایی نداشته باشد، برای مثال شاها ادبی کن فلک بدخو را / گر چشم رسانید رخ نیکو را ی گر گوی خطا کرد به چوگانش زن / ور اسب خطا کرد به من بخش او را (امیرمعزی - ۶۹۱)، براعه الطلب، ادب السؤال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حسن مطلع
تصویر حسن مطلع
در ادبیات در فن بدیع آوردن کلماتی نشاط انگیز و مطبوع در بیت اول قصیده یا غزل که از حیث روانی، سلاست، استحکام و واضح بودن معنی موقوف به ذکر شعر ما بعد نباشد و بین دو مصراع نیز تناسب تام باشد برای مثال آمد بهار خرم و آورد خرّمی / وز فرّ نوبهار شد آراسته زمی (منوچهری - ۱۸۳)، براعت مطلع
فرهنگ فارسی عمید
(حُ نِ مَ لَ)
تهانوی آرد: نزد بلغاء آن است که شاعر یا نثرنگار پس از تمهید مقدمه، شروع بذکر غرض و منظور کند. مانند: ایاک نعبد، و ایاک نستعین. اهدنا... (قرآن 3/1و4). و این موضوع نزدیک به حسن تخلص باشد چنانچه در ’اتقان’ گفته است. و نیز قریب به آن است حسن طلب. و در ’جامع الصنایع’ آرد: حسن طلب آن است که چون چیزی طلب کند، بطریقی طلب کند که به ادب نزدیک بود و با ایهام و لطیفه دلاویز گردد. مانند:
چه حاجتست که مطلوب در میان آرم
زروشنی چو ضمیر تو غیب دان آمد.
و نیز:
ارباب حاجتیم و زبان سؤال نیست
در حضرت کریم تمنا چه حاجت است
جام جهان نماست ضمیر منیر دوست
اظهار احتیاج خود آنجا چه حاجت است.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ مَ لِ کُنْ نُ)
ابن صافی بن عبدالله بن نزار بغدادی شافعی مکنی به ابونزار (489- 568 هجری قمری). چهل سال مسافرت کرد و در دمشق درگذشت، و سفرنامۀ او ’التذکره السفریه’ نام دارد. و نه کتاب او در ’هدیه العارفین ج 1 ص 279’ یاد شده است. (ذریعه ج 6 ص 233-234 ج 9 ص 5) (زرکلی چ 1 ص 227)
لغت نامه دهخدا
(کُ هََمْ)
دهی از بخش سوران است که در شهرستان سراوان واقع است و 200 تن سکنه دارد که از طایفۀ میرمرادزایی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(حُ نِ خُ)
خوش خلقی:
حسن خلقی ز خدا میطلبم خوی ترا
تا دگر خاطر ما از تو پریشان نشود.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(حُ نِ سُ)
خوش رفتاری:
در روزگار حسن سلوک تو اهل نظم
صائب شدند از ته دل مهربان هم.
صائب
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ تُ)
شاعر، شاه عباس او را سگ لوند لقب داد. (ذریعه ج 9 ص 241 از آتشکدۀ آذر)
لغت نامه دهخدا
(حُ نِ تُ نُ)
حسن سهل و ضعیف:
حسن تنک بتان چه بینم
از دیدن آفتاب توبه.
عرفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ حِلْ لی)
ابن علی بن داود، معروف به ابن داود حلی (647- 710 هجری قمری). او راست: ’اکلیل الناجی’ در عروض. و یازده کتاب دیگر او در هدیهالعارفین (ج 1 ص 283) یاد شده ولیکن نام او را به غلط حسین آورده، و نامی از کتاب رجال او نیاورده است و گویا این اشتباه را اسماعیل پاشا از قصص العلماء (ص 303) گرفته باشد. وی کتابی بزرگ در رجال دارد که در ذریعه (ج 10 ص 84) یاد شده است
لغت نامه دهخدا
(حَ سَنِ مُ ثَلْ لَ)
ابن حسن مثنی بن حسن سبطبن علی بن ابی طالب است. از فاطمه بنت الحسین. رجوع به حسن مثنی شود. او راست: کتاب الحدیث. (ذریعه ج 6 ص 321)
لغت نامه دهخدا
(حُ نِ مَ لَ)
حسن مخالص. ظهیرالدین سمرقندی آرد: و از جملۀ بلاغت آن است که تخلص نیکوتر بود و چنان بود که شاعر تکلف کند و بیت مخلص نیکوتر و قوی گوید. (ترجمان البلاغه ص 57)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ مَ)
دهی است از دهستان کسایر بخش حومه شهرستان بجنورد، 24هزارگزی جنوب باختری بجنورد. کوهستانی، معتدل. سکنۀ آن شش تن، شیعۀ فارسی زبان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(حُ نِ مَ لَ)
تهانوی آرد: نزد بلغاء آن است که آغاز اشعار و قصائد و جملۀ منشآت الفاظ فصیح و جزیل ومعانی بدیع و مناسب حال آورد. کذا فی جامع الصنایع و این بعینه حسن ابتداء است. (کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به ترجمان البلاغه شود، غیاث الدین رامپوری گوید: حسن مطلع بیت دوم از غزل و قصیده است که بعد از مطلع باشد. (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(حُ نِ مُ لَ)
حسن باری تعالی که عدم و تنزل ندارد. (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(حِسْ سِ نَ)
مورمور شدن. احساس مورمور. گزگز. حالت سوزن سوزن شدن
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ)
دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل، واقع در ششهزار گزی شمال خاوری بنجار و یکهزار گزی راه مالرو ده دوست محمد بزابل. ناحیه ای است واقع در جلگه، گرم و معتدل. دارای 625 تن سکنه که شیعی مذهب و فارسی و بلوچی زبانند. این ده از رود خانه هیرمند مشروب میشود و محصولاتش غلات و لبنیات میباشد. اهالی بزراعت و گله داری و کرباس بافی اشتغال دارند و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ)
نام یکی از سرداران سلطان جلال الدین خوارزمشاه است که میمنۀ لشکر او را اداره میکرد. این شخص را ابن اثیر ’ملک خان’ و نسوی ’امین ملک’ و رشیدالدین فضل الله ’خان ملک’ ضبط کرده است. (از حواشی تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 147)
لغت نامه دهخدا
(جُدْ دی)
امیر تاج الدین، حسن ملکی از حکام هرات و معاصر سلطان حسین بایقرا:
... خاقان منصور (سلطان حسین بایقرا) بی دغدغه بابیورد در آمده اشراف و اعیان آن ولایت بلوازم نیازو نثار قیام نمودند و باظهار اخلاص و دولتخواهی خدام و موکب پادشاهی زبان حال و قال گشودند و این خبر به دارالسلطنۀ هرات رسید، امیر تاج الدین حسن ملکی و امیر بی نظیر که در شهر بامر حکومت و داروغگی اشتغال داشته بضبط برج و باره پرداختند و صورت واقعه را بسمرقند عرضه داشت کرده... (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 133)
لغت نامه دهخدا
(حُ نِ عَمَ)
نیکوکاری:
جزای حسن عمل بین که روزگار هنوز
خراب می نکند بارگاه کسری را.
؟
لغت نامه دهخدا
(حُ نِ طَ لَ)
طلب کردن چیزی را از کسی به کنایت و اشارت پاکیزه، به صورتی که قبح سؤال ظاهر نشود. چنانکه ستودن چیز کسی را پیش مالکش. (غیاث اللغات) (آنندراج). و رجوع به مرآت الخیال ص 118 و نیز رجوع به ترکیبات حسن شود
لغت نامه دهخدا
(حُ نِ مَ)
نیکی عاقبت. عاقبت بخیر شدن. اشاره به آیۀ قرآن است: طوبی لهم و حسن مآب. (قرآن 29/13).
بخوان تو آیۀ طوبی لهم و حسن مآب.
رجوع به حسن المآب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابن ملک
تصویر ابن ملک
شاهزاد
فرهنگ لغت هوشیار
براعه الطلب: زیبخواست خواستن به گونه ای که در آن نشانه ای از زشتی در یوزگی نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسن عمل
تصویر حسن عمل
نیکو کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسن مطلع
تصویر حسن مطلع
زیب آغازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسن مس
تصویر حسن مس
نرم پرماسی
فرهنگ لغت هوشیار
زیب یله زیبایی خدا که بی کرانه است و کاستی یا نیستی را در آن راه نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسن سلوک
تصویر حسن سلوک
نیک کرداری خوشرفتاری
فرهنگ لغت هوشیار
کشیم کوچک، نوعی پرنده ی آبزی مهاجر
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع گلی خواران قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی